معنی سوغات و هدیه

حل جدول

سوغات و هدیه

ارمغان، تحفه، رهاورد، نو رهان

لغت نامه دهخدا

هدیه

هدیه. [هََ د ی َ / ی ِ] (از ع، اِ) تحفه و ارمغان و آنچه به کسی فرستند به رسم تحبیب و بزرگداشت. هَدیَّه:
چنان روی دیدند یکسر سپاه
که آیند با هدیه نزدیک شاه.
فردوسی.
چو با هدیه ها راه چین برگرفت
زجیحون یکی راه دیگر گرفت.
فردوسی.
هر سال فرستادی بر سبیل هدیه. (تاریخ بیهقی). به مارآباد که ده فرسنگی هرات است بسیار هدیه و سلاح و... پیش آوردند. (تاریخ بیهقی).
مرگ هدیه است نزد داننده
هدیه دان میهمان ناخوانده.
سنایی.
شهر ری کو پادزهرت داده بود
هدیه امسال از شکرخایی فرست.
خاقانی.
به حکم هدیه ٔ نوروزی آسمان هر سال
تبرک از شرف آوردی آستانش را.
خاقانی.
- به هدیه فرستادن، به عنوان هدیه فرستادن. هدیه کردن. هدیه دادن. بخشیدن و پیشکش کردن:
کدام دولت پیدا شد از کواکب سعد
که آن سپهر بر تو به هدیه نفرستاد؟
مسعودسعد.
ترکیب های دیگر:
- هدیه آوردن. هدیه ٔ جان. هدیه دادن. هدیه ٔ دندان. هدیه ساختن. هدیه فرستادن. هدیه کردن. رجوع به این مدخل ها شود.
|| شیربها و پولی که خواستگار برای جشن عروسی پردازد:
بدو گفت سیندخت، هدیه کجاست ؟
اگر دیدن آفتابت هواست.
فردوسی.
|| ودیعت و آنچه پروردگار در بندگان خود آفریند از خصال و صفات:
خرد هدیه ٔ اوست در ما که ما را
به فرمان او شد خرد جفت با جان.
ناصرخسرو.
فضل تو بر گاو و خر به عقل و سخن بود
عقل و سخن نیست جز که هدیه ٔ جبار.
ناصرخسرو.
|| رونمایی که به عروس دهند:
عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من
مرا هم هدیه ای باید که هر یک روی بنماید.
خاقانی.
|| ره آورد. سوقات: بخاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پرکنم هدیه ٔ اصحاب را. (گلستان). || قیمت قرآن. چون خرید و فروش آن در شرع نارواست برای صورت سازی به جای قیمت، هدیه گویند. (یادداشت به خط مؤلف).


سوغات

سوغات. [س َ] (ترکی - مغولی، اِ) تحفه. هدیه. (از آنندراج). تحفه. هدیه. (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). ره آورد. (فرهنگ رشیدی) (غیاث). ره آورد که دوستان برای دوستان آرند و مطلق ارمغان و بخشش را نیز گویند و این زبان خوارزمی است. (مننسکی ازتتمه ٔ برهان چ هند، یادداشت بخط مولف):
گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد
جان فشانیم بسوغات نسیم تو نه سیم.
سعدی (خواتیم).
بهتر از جان به بر ای خواجه متاعی به در دوست
که بسوغات نبرده ست کسی زیره بکرمان.
سنجر کاشی (از آنندراج).

فارسی به عربی

هدیه

هدیه

ترکی به فارسی

هدیه

هدیه

گویش مازندرانی

هدیه

هدیه

مترادف و متضاد زبان فارسی

هدیه

ارمغان، انعام، پیشکش، تحفه، تعارف، خلعت، رهاورد، سوغات، نثار، هبه، شیربها


سوغات

ارمغان، تحفه، رهاورد، هدیه

فرهنگ فارسی هوشیار

سوغات

تحفه و هدیه، ره آورد، ارمغان، بخشش

نام های ایرانی

هدیه

دخترانه، هدیه، ارمغان، تحفه

تعبیر خواب

هدیه

هدیه فرزند بود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر هدیه گوشت لطیف بود خیر ونیکی است. - امام جعفر صادق علیه السلام

اندیشه و فکر بود. - جابر مغربی

فرهنگ معین

سوغات

هدیه، تحفه، ره آورد. [خوانش: (سَ یا سُ) [تر.] (اِ.)]


هدیه

تحفه، ارمغان، پیشکش، جمع هدایا، پولی که در عروسی مهمانان به عروس یا داماد می دهند. [خوانش: (هَ یِّ) [ع. هدیه] (اِ.)]

معادل ابجد

سوغات و هدیه

1497

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری